امروز روز من نبود . اصلا روزی که با صدای زنگ در یا تلفن بیدار بشم روزم نیست.
رفتم جا بگیرم برای نمایشگاه. می دانم که نوبت دارد. اصولا با حال وهوای گالری ها اشنام دیگه. تقریبا ده ساله نمایشگاه نگداشتم . حالا می فهمم چرا. به همین دلیل اسمم از لیستشون خارج شده و دوباره مثل ادمی که از اول شروع کنه باید شروع کنم.
سراغ گالری راه ابریشم خیابان شهید لواسانی رفته بودم. دختره انگار از کره مریخ واردش کرده ان به کره زمین. بعد از سلام وعلیک به زورش می گه دیر شده برای نمایشگاه. گفتم مگه می دونید من برای کی جا می خوام گفت تا اخر امسال پر ه ارتیست هایی که ما با هاشون قرادرداد داریم برای سال دیگه هم منتظر نوبت هستند.
جل الخالق. برای ارتیست هایی نمایش می گذارند که با هاشون قرارداد بسته اند.گفتم خوب قرداد می بندم. جواب اول وآخرش نه بود راه هم نداشت.
من نمی فهمم مجوز ایجاد گالری که ارشاد بهشون می ده برای استفاده همه اهل هنر از ان فضا است. اینقدر همینجوریش داریم از هر وری خودمون را سانسور می کنیم. دیگه بابا خودمون به خودمون رحم کنیم.
ما بیشتر از اینکه به تغییر فضای سیاسی نیاز داشته باشم به تغییر فرهنگ اجتماعی نیاز داریم جایی به همین نزدیکی باید رو اخلاق های خودمون تجدید نظر کنیم. منشی یه گالری بودن قدرت نیست. اینگونه با مردم برخورد می کنیم اونم قشر هنرمند فکسنی.. اگر رهبر و رییس جمهور بودیم به راحتی باور می کنم که همه را ردیفی به مسلسل می بستیم.
حالا شاید اخلاق خودم را خوب کنم .برم با لیلی گلستان به یک نتیجه هایی برسم. بعد ده سال.کلا!
یه راه دیگه هم دارم شماره اسفندیار جون مشایی را بگیرم. بلکه جا برا نمایش گیرم امد با یک صحبتی!
اپیزود دوم تشریف برده بودیم خیر سرمان وایمکس بگیریم.
دختر خانم اپارتمان به سر با تلفن با دوستش صحبت می کنه. بعد انگار من ارباب رجوع مزاحم صحبتش شده باشم. به دوستش می گه گوشی .. قیمتها را به من می گه/ میگم قیمت می دونم خانم. می خوام ثبت نام کنم.
میگه از طریق اینتر نت ثبت نام کن. می گم اگر اینتر نت داشتم که اینجا نمی امدم!! در ضمن سعی خودم را کردم و نشده.
با عصبانیت می گه همین الان بچه ها ثبت نام کردن می شه.
؟؟
چی باید جواب میدادم. هیچی ! بدون نتیجه امدم بیرون تا خانم به صحبتشان برسند.
اپیزود سوم دیگه رو اعصابم بود.
رفته بودم زرگری . دختر خانمی امد .از فرنگ! وسایل کار با خودش نیاورده سه ساعته هم می خواد دوتا کار پر دنگ وفنگ تمام کنه. شریک با وسایل من. بگذریم از سر وصدایی که از پرت کردن وسایل رومیز ایجاد کرد. که من انتظار داشتم ظرف اسید را هم پرت کنه که خوشبختانه پرت نکرد. تشکر می کنم ازش.
اخرش اینکه من بابت پنسم بهش بدهکار شدم . پنس را برداشت و بردیک جایی گذاشت. خوب من پنس لازم داشتم . گفت دست من نیست. اخر هم رفت یه پنس دیگه اورد به من داد. می گم این پنس من نیست. می گه سخت نگیر پنس با پنس چه فرق داره . چرا گیر میدی!!
فرقش اینه که ادم به پنسش دستش عادت می کنه و جوش های ریز را میده. یه پنس قیمتش 700 تومنه ولی وقتی نداشته باشی نمی توانی کار کنی. هیچ ربطی هم به خسیسی نداره.
به همین دلیله که می گم باید کار فرهنگی را از خودمون شروع کنیم.